مارتین هیدگر(۱۹۷۶-۱۸۸۹)، فیلسوف اگزیستانسیالیست معروف و متفکر بزرگ آلمانی است در ۲۶ سپتامبر ۱۸۸۹ به دنیا آمد. مهمترین اثر او، کتاب وجود و زمان است. هیدگر کتاب خود را، با پرسشی شروع میکند و با همان پرسش، کتاب را تمام میکند. پرسش کلیدی هیدگر این است که: “حقیقت وجود چیست؟”. که از آن مىتوان به عنوان متن اصلى و محورى اگزیستانسیالیسم یاد کرد، تماماً حول مفهوم وجود، چیستى و چگونگى آن شکل گرفته است. به طور کلى دغدغه اصلى هیدگر در این کتاب پرداختن به مفهوم “وجود” است. اگر این کتاب را به دو بخش تقسیم کنیم بخش اول به بحث از وجود و بخش دوم به بیان طبیعت ذاتاً زمانمند این وجود اختصاص دارد. در واقع، هیدگر در تحلیل هر مسئلۀ فلسفی، معمولاً ریشههای تاریخی آن را نیز بررسی میکند. از نظر او، تاریخ، بخشی از وجود و پرداختن به موجود است؛ او بیان میکند که اگر به سرچشمههای اندیشه رجوع کنیم، مردان بزرگی همچون– افلاطون، ارسطو و برخی فلاسفۀ پیشاسقراطی- را خواهیم دید که به بحث وجود، کاملاً التفات دارند و وجود برای آنها یک راز است. البته، وی سراسر عمر خود را وقف پرسش از هستی کرد. در حقیقت جرقۀ آغازین اندیشۀ او به دوران نوجوانیاش باز میگردد هنگامی که به طور تصادفی با کتاب برنتانو تحت عنوان “معانی متعدد وجود نزد “ارسطو” رو به رو شد و نویسنده و ارسطو را همنوا با خود دید. برنتانو در این کتاب این پرسش را مطرح میکند که وجود چیست که در هر مقولهای به شکل همان مقوله خود را نشان میدهد؟ وجود چیست که با جوهر، جوهر است و با عرض، عرض؟ مطالعه این کتاب، طلب همیشگی هیدگر برای پرسش از وجود را بنا نهاد. این پرسش، پرسش همیشگی هیدگر است که در تمام مراحل رشد اندیشه او همچنان پا برجاست. وی همچنین، در مقدمۀ کتاب معروف خویش Being and Time، به این نکته اشاره میکند که فلاسفۀ یونان قدیم، پرسش از معنای هستی را به صورت مسالهای فلسفی مورد توجّه قرار میدادند و در پی درک حقیقت هستی بر میآمدند؛ اما از زمان ارسطو تا به حال، فلسفه این پرسش اصلی را مغفول نهاده و به جای تلاش برای درک هستی به فهم هستها رو آورده است. از نظر او هستی موجودات، خود وجودی از وجودات و در عرض سایر موجودات نیست، بلکه هر جا چیزی هست، هستی هست. ما مستقلاً نمیتوانیم با هستی مواجه شویم و آن را بشناسیم، بلکه از آنجا که هستی، خصیصهی دیگر وجودات امکانی است، باید از طریق استنطاق، هستی را آشکار و فاش نمود. در واقع هیدگر، کتابِ هستی و زمان را با عبارت حیرت انگیزی از افلاطون آغاز میکند. آنچه پیداست آن است که هر چند باشد از دیر باز شما هرگاه لفظ هستنده را به کار میبردید با آنچه از این لفظ مراد میکنید آشنا بودهاید. ولی ما که میپنداشتیم که این لفظ را میفهمیم اکنون گیج شدهایم.
هیدگر در نظریه وجودشناختی ِ خویش ضمن انتقاد از تئوری ِ کثرت ِ وجود ارسطو، اندیشهاش را به سمت افلاطون ارجاع می دهد و مانندِ او فهمِ وجود را درگرو اندیشیدن به عدم میداند. در واقع پژوهش دربارهی عدم را اصلیترین وظیفه “متافیزیک” تلقی میکند. لیکن عدم در اندیشه هیدگر هم سنگ ِدیدگاه ِ هگل نسبت به عدم میباشد؛ که میگوید “وجود ِ محض و عدم ِمحض در واقع یکی هستند”. دراندیشه هیدگر عدم خودش موجود یا شئی درکنار ِسایر موجودات یا اشیاء تلقی نمیشود، بلکه بسان ِیک وجود یعنی به سان “چیزی که موجودات را به منزله موجود تعیُّن میبخشد و بر مبنای آن موجودات پیشاپیش فهم میشوند”.
بدینترتیب، فیلسوفان پس از افلاطون، پیش داوریهای خاصی از هستی داشتند و آن را عامترین مفهوم و غیرقابل تعریف و بدیهی میشمردند و بر اساس این سه خصلت، دیگر به هستی به منزلۀ مسألۀای فلسفی نمینگریستند. البته، هیدگر بر آن است که غیرقابل تعریف بودن و عمومیّت این مفهوم، مانع از آن نیست که ما در جستجوی درک حقیقت آن برآییم. بلکه، وی هدف فلسفۀ راستین و حقیقی را پاسخ به پرسش از معنای هستی میداند. در نظر وی، فلسفه باید راهی به سوی قاعدهمند کردن این پرسش و جستجوی معنای هستی بیابد.
در حالیکه هدف اصلی تأمل فلسفی هیدگر، شناخت حقیقت هستی است. یعنی هدفی هستیشناسانه دارد. وی برخلاف عالمان هرمنوتیک پیش از خود، به دنبال متدولوژی و ارائۀ روش نوی برای درک و یا تنقیح و پالایش شیوههای موجودی برای فهم متن یا علوم انسانی نیست. او هرمنوتیک را از سطح معرفتشناسی و روششناسی به سطح فلسفه ارتقاء میدهد و آن را نوعی پدیدارشناسی و فلسفه میداند.
هدف اصلی هیدگر از تحلیل انسان کشف معنای وجوداست. دغدغه اصلی او این است که به معنا و مفهوم اصلی وجودی که در طول تاریخ فلسفه یعنی از افلاطون تا نیچه با موجود آمیخته شده، دست یابد، اما هر زمانی که ما از وجود سخن گفتهایم به موجودات اشاره کردهایم و این امر ما را از رسیدن به حقیقت وجود باز داشته است هیدگر از این امر نتیجه میگیرد که کشف حقیقت وجود به این صورت امکانپذیر نیست. یعنی نمیتواند متعلق تفکّر ما قرار بگیرد زیرا هر شیء و در هر وجود داشتنی، وجود مدخلیّت دارد. انسان به این صورت از دستیابی به حقیقت وجود عاجز است اما یک برتری و امتیاز برای رسیدن به وجود دارد که میتواند او را در رسیدن به آن کمک کند و آن تفکر و اندیشیدن به وجود، وجود موجودات و اشیایی است که هر کدام به نحوی اشاره به وجود دارند و از او سخن میگویند.
هیدگر معتقد است که در طول ۲۵۰۰ سال گذشته و از عصر افلاطون بدینسو، مسئلهی هیدگر را میتوان نوعی اگزیستانسیالیست دانست زیرا او از زبانی بهره میگیرد که حکایتگر این امر است که دازاین اصیل فردی خواهد بود که خویشتن را از “آنها” جدا ساخته و هویّت اصیلی را برای خود شکل میدهد. وی، تاکید دارد که قصد وی توصیف اوصاف یا ویژگیهایی از یک انسان نیست، بلکه او درصدد بیان ساختارهای بنیادی نحوه هستی خاص آدمی “اگزیستانس” است (Heidegger,1926p.2). شاید بتوان گفت با گذشت نزدیک به ۲۵۰۰ سال از تاریخ این مباحث، هنوز در این باره کام هیچ فیلسوفی بر نیامده است. این وصف فیلسوفانی همچنان در تلاش بودهاند تا شاید از این راز پرده برگیرند. افلاطون از مهمترین فلاسفه و پیشتاز آنان است که در این مسیر کوششهای فراوان نموده است. البته طرح مسئله وجود به پیش از افلاطون میرسد. به این صورت، ویژگی عمدۀ دازاین، فهم پیشینی او از وجود است که نحوۀ خاص وجود او یعنی اگزیستانس یا چنان که هیدگر بعدها اشاره میکند. “برون- ایستی”[۱] بر بنیاد آن ممکن میشود. اما فهم وجود از یکدیگر به ویژگیهای انسان وابسته است. چون تنها انسان موجودی است که میتواند از موجودات فراتر رود و به درک وجود نائل آید.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.