پروانه‌ای

4,122,000 ریال

موجود در انبار

ناشر : انتشارات موجک

کد کتاب : M513

عنوان : پروانه‌ای

تاليف : بهاره میرآخوری نوبر

مشخصات ظاهری : ۳۸۱ صفحه، قطع وزيری

چاپ اول : بهار ۱۴۰۰، تيراژ : ۵۰۰ جلد

قيمت : ۴۵۸۰۰۰۰ ريال، شابک : ۴-۱۸۳-۹۹۴-۶۰۰-۹۷۸

حقوق چاپ و نشر برای ناشر محفوظ است.

موجود در انبار

شناسه محصول: M513 دسته: , ,

توضیحات

جهت دانلود فایل پی دی اف خلاصه کتاب، بر روی لینک زیر کلیک نمایید.

M513_Abstract

پیشگفتار

هر شب کابوس این لحظه را می‌دیدم. لحظه‌ای که با دستانی بسته پا به اتاق سرد و بی‌روح می‌گذارم. بانوی افسر دست بند را از دستم باز می‌کند. پشت میز فلزی می‌نشینم و سر ام را به زیر می‌اندازم. درِ اتاق باز می‌شود و بازجو داخل می‌آید. بانوی افسر، به بازجو احترام می‌گذارد. بازجو جلو می‌آید و رو به روی من می‌نشیند. بانوی افسر، سر جایش ایستاده است. بازجو پرونده‌ی قطور من را روی میز می‌کوبد. من از صدای بلند شده، صاف می‌نشینم. از شرم و ترس نگاهم را از بازجو می‌دزدم. بازجو صندلی‌اش را عقب می‌کشد. صدای کشیده شدن پایه‌های فلزی روی زمین، می‌آزاردم. بازجو می‌نشیند. جدی و محکم می‌گوید:” خودتان را معرفی کنید.”

کمی جا به جا می‌شوم و سر به زیر می‌گویم: “صبا سلمان پور فرزند سیاوش.”

بازجو پرونده را باز می‌کند و کاغذهایی را رو به روی من می‌چیند. نگاه شان می‌کنم. خط به خط کارهای من ثبت شده است. بازجو می‌گوید: “چیزی برای گفتن ندارید؟”

من سکوت می‌کنم. چطور می‌توانم تمام اتفاقات و حرف‌هایم را در چند جمله‌ی کوتاه بگنجانم. هر چه بگویم، تنها حرف است، نه سند و مدرک. من خودم که می‌دانم با وجود تمام بهانه‌ها، مجرم هستم. پس بهرت است سکوت کنم و تنها گناهانم را بپذیرم. اشک خودش را به دیواره‌ی چشمانم می‌کوباند. عقبش می‌زنم. دوست ندارم خار و حقیر به نظر برسم. تاوان گناهانم را می‌دهم، اما شکسته نمی‌شوم. اشک خواهم ریخت، التماس خواهم کرد، تنها به درگاه خدا برای بخشیده شدن. بازجو پرونده را از روی میز جمع می‌کند. چند ورق کاغذ سفید و خودکاری به رنگ آبی را روی میز مقابل من می‌گذارد و سرد و جدی می‌گوید:” باشد. الان سکوت کنید. وقت زیاد داریم. می‌توانید فکر کنید و بنویسید.”

کمی صبر می‌کند تا ببیند چه می‌کنم، بعد می‌ایستد. کاغذ و خودکار را جلو می‌کشم. بازجو بی‌حرکت می‌ماند. خودکار را بر می‌دارم و درشت می‌نویسم: «گناه کارم.»

پایین‌اش را امضاء می‌کنم و کاغذ و خودکار را به سمت بازجو روی میز سُر می‌دهم. بازجو کاغذ را بر می‌دارد و نگاهی می‌اندازد. خودکار آرام روی میز می‌غلتد و به زمین می‌افتد. هنوز نمی‌خواهم مستقیم نگاهش کنم. کاغذ و دست‌اش را روی میز می‌کوباند. نگاهش می‌کنم. خشمگین نشست. می‌گوید:” سکوت شما باعث می‌شود هم دست یا هم دستانتان فرار کنند و در نهایت شما به تنهایی محاکمه و مجازات می‌شوید، خوب فکر کنید. به نفع شماست حرف بزنید.”

مستقیم و خیره به چشمانش جدی می‌گویم:” حرفی برای گفتن ندارم.”

شاید اشکان فکر کند به خاطر علاقه‌ام به او سکوت کرده‌ام، مهم نیست. من می‌خواهم خودم را از عذاب وجدان نجات دهم. برای من اشکان و احساساتش کمترین اهمیتی ندارد. می‌خواهم او را فراموش کنم، اما دوست دارم او همیشه به یاد من بماند و عذاب بکشد. بازجو با نگاه به بانوی افسر می‌گوید:” برگردانیدش به سلول. آنجا وقت زیادی برای فکر کردن دارد.”

بانوی افسر جلو می‌آید و مرا بلند می‌کند، دوباره دستبند را به دستم می‌بندد. من با بدرقه‌ی بازجو از در بیرون می‌روم.

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “پروانه‌ای”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

There are no products