هر روز دوست داشته باش – Love every day

1,557,000 ریال

موجود در انبار

ناشر : انتشارات موجک (ناشر دانشگاهی)

کد کتاب : M938

عنوان : هر روز دوست داشته باش

تالیف : سامان نخئی دلفارد

مشخصات ظاهری : ۱۱۴ صفحه، قطع رقعی

چاپ اول : تابستان ۱۴۰۲، تيراژ : ۵۰۰ جلد

قيمت : ۱۷۳۰۰۰۰ ريال، شابک : ۲-۶۰۸-۹۹۴-۶۰۰-۹۷۸

حقوق چاپ و نشر برای ناشر محفوظ است.

————————————————————————————————————————————————————————————————————————–

Publisher: Mojak Publication (academic publisher)
Book code: M938
Title: Love every day
Author: Saman Nakhai Delfard
Appearance specifications: 114 pages, patch cut
First edition: summer 1402, circulation: 500 volumes
Price: 1,730,000 riyals, Shabak: 978-600-994-608-2
Copyright is reserved for the publisher.

موجود در انبار

شناسه محصول: M938 دسته: , ,

توضیحات

 

جهت دانلود فایل پی دی اف خلاصه کتاب، بر روی لینک زیر کلیک نمایید.

M938_Abstract

پیشگفتار

فکر می‌کردم دارم به غروب آفتاب نگاه می‌کنم روزهای هفته اینگونه تعریف کرده بودند انگشت‌های سردم را روی برگ‌های نازک انگور که به دور میله‌های رنگ و رو رفته‌ی پنجره کشیده بود کشیدم با این تفاوت که باران می‌بارید کوه‌های دور هم لجنی بودند و غروب در آن باطلاق گیر کرده بود شما هیچوقت مردگان را نمی‌شناسید اینطور بگویم کفنی برای پوشیدن دارند که ممکن است سفید نباشد اما دل مشغول حوادثند و هرگز فراموش کار نیستند به هر حال غروب که داغ نیست گول ظاهرش را نخورید بلکه نفس‌هایتان را مصرف می‌کند چون پایان طلوع است و چون یک پرونده، روزنامه‌ها را در تنهایی‌تان محاسبه می‌کند پس به هیچ وجه امکان ندارد آدم‌های مرده را بشناسید حتی اگر خودتان از درون مرده باشید در بدترین شرایطش اینطور بگویم همه عزیزانی را از دست می‌دهند ولی در چه سنی یک روز آفتابی بود با همان امر و نهی‌های روزمره، هیچ کس هم مقصر نیست چون از بزرگ به کوچک ایستادم زیر یک سایه بان و دیدم که روی تابلویی نوشته است اداره‌ی صنعت، معدن، تجارت و کاملا حواس پرتی گرفتم که زیر حلال ماه اما یک ستاره‌ی کوچک قرار دارد و همیشه جلوه‌اش می‌دهد و ندیده بودمش چون در شهر کوچک جیرفت رشته‌ی حسابداری دانشگاه پیام نور می‌خواندم دلشوره هم داشت اصلا خواندنی‌ها به من چه مربوط می‌شد خانه متروک‌تر از آن بود که ذهن مشغولی‌هایم را با خود به آنجا نبرم ولی همیشه درهای خانه باز بود و می‌گفت به بیرون برو اینجا جز یک لامپ چیزی خاموش و روشن نمی‌شود و همسایه‌ها همگی ایفون داشتند برق‌کشی آب‌کشی و کوچه‌های گرم ظهر خودمم هم نمی‌دانستم که با خودکارم چه بنویسم جز تکرار اینکه چیزی در ورق‌ها نفهته است که از قبل می‌دانستنش مرده بودن مثل ضربه‌های چاقو است اما به آرامی می‌خواباندت قول می‌دهم شبیه برق گرفته‌گی برایتان تعریف کنم که اصلا ندانید از کجا خورده‌اید کاملا گیج بودم نمی‌توانستم به نماز میت بایستم از قبل امید را نمی‌شناختم ولی روزهای کسالت بار را که در پنجره‌های مسافرکش می‌پیچد را به خاطر می‌آورم خاطرش زنده نیست آیا گرمای محیط هم اثرگذار بود

———————————————————————————————————————————————————————————————————————————–

Abstract

I thought I was looking at the sunset. This is how the days of the week were defined. I ran my cold fingers over the thin vine leaves that stretched around the faded window bars, except that it was raining, the surrounding mountains were muddy, and the sunset was stuck in it. You never know the dead, so I can say that they have a shroud to wear, which may not be white, but their hearts are busy with events and they never forget their work. Anyway, the evening is not hot, so don’t be fooled by its appearance, but it consumes your breath, because it is the end of the dawn, and because it is a The file calculates the newspapers in your loneliness, so there is no way you can recognize dead people, even if you yourself are dead inside. In the worst case, I would say that everyone loses loved ones, but at what age was it a sunny day with the same daily prohibitions and orders? No one is to blame, because I stood under a shade from the big to the small and saw a sign that says the Department of Industry, Mines, and Trade, and I was completely distracted that there is a small star under the moon, and it always shows and has not been seen. I was there because I studied accounting at Payam Noor University in the small town of Jiroft. I was worried about what I had to read. The house was too deserted for me to take my busy mind there with me. The lamp doesn’t turn on and off, and the neighbors all had iPhones, electricity, water, and hot streets at noon. I didn’t even know what to write with my pen, except to repeat that something was hidden in the pages, which I already knew was dead, like stabbing, but it will gently put you to sleep, I promise it’s like Let me tell you about electrocution. You don’t even know where you got it from. I was completely confused. I couldn’t stand up for the dead prayer. I didn’t know hope before, but I remember the days of boredom when it rolls in the windows of the passenger car. I don’t remember if the heat of the environment had an effect.

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “هر روز دوست داشته باش – Love every day”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

There are no products