توضیحات

جهت دانلود فایل پی دی اف خلاصه کتاب، بر روی لینک زیر کلیک نمایید.

M431_Abstract

پيشگفتار

صبح که از خواب بلند شدم تمام روز در فکر خواب دیشب بودم. دیشب در خواب میدیدم که یک داداشی خوشگل دارم و با او بازی می کنم. به مادرم گفتم: مادر جان می شود برای من یک داداش بخرید. مادر گفت پسر گلم تو داداش داری. پارسا برادر تو است. من گفتم: مادر جان میدانم پارسا پسرخاله عزیز و برادر من است اما من برادری می‌خواهم که در خانه ما بماند و همیشه پیش من باشد و با من بازی کند. شبها پیش من بخوابد و برای همیشه مال خودم باشد. آن روز من خیلی به مادرم اصرار کردم. مادر و پدر به من قول دادند که یک برادر خوشگل برای من بخرند. من خیلی خیلی خوشحال شدم و از خدا تشکر کردم. مادر به من گفت: پسر عزیزم برای این که خدا به تو برادر بدهد باید کارهای خوب انجام بدهی تا خدا از تو راضی باشد. و من به مادر قول دادم تا پسر خوبی باشم. بعد از چند ماه یک روز که در خانه با مادر و پدرم صبحانه میخوردیم مادر به من گفت: امیر جانم امروز یک خبر خوب برایت دارم.